خرید از سراسر دنیا

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» نبرد رستم و اسفندیار

نبرد رستم و اسفندیار

رستم و اسفندیار هر دو آماده ی نبرد شده بودند ؛ رستم رو به اسفندیار کرد و گفت آماده ای؟؟؟ اسفندیار هم جواب داد اره آمادم یه کم صبر کن؛ و بلافاصله لباس هایش را پوشید و روی اسب نشست و یک سلفی یا همان خیش انداز خودمان را گرفت و در صفحه ی شخصی اش در فضای مجازی گذاشت و زیر پستش هم نوشت نبرد تایم.

بالاخره اسفندیار هم به میدان آمد و روبه روی رستم ایستاد...

رستم شروع به رجز خوانی کرد و گفت: اسفندیار تو اگه مرد بودی که نمیترسیدی و بدنت رو رویین نمیکردی.

کپشن های خاص در مورد حسادت برای پست اینستاگرام مطلب مرتبط کپشن های خاص در مورد حسادت برای پست اینستاگرام

اسفندیار هم خنده ی تمسخر آمیز کرد و گفت : ببین کی از مردنگی حرف میزنه!!!تو مردی که بچه خودتو کشتی؟؟؟

رستم عصبانی شد و گفت: آهای اسفندیار ، برو بچه باباتو بیار....

اسفندیار با این حرف رستم صورتش برافروخته شد و گفت : ببین پای پدر خدابیامرز من رو وسط نکش هااا...

خلاصه رستم و اسفندیار ۲ ساعت و ۴۶ دقیقه و ۳۷ ثانیه رجز خوندن و بعد با حالتی عصبانی به هم هجوم آوردند.

رستم هر چه ضربه به اسفندیار میزد انگار داشت با مشت به فولاد میزد و فقط دست خودش درد میگرفت ولی اسفندیار با یک ضربه میتونست رستم رو به چند متر اونطرف تر پرت کنه.

خلاصه رستم توی این نبرد لت و پار و زخمی و خونین و مالین به زمین افتاد و در حال مرگ بود و اسفدیار خوشحال از اینکه رستم رو شکست داده...

رستم رو به اردوگاه بردند؛ همه دکترای خارجی و ایرانی ازش قطع امید کردند و به زال پیشنهاد دادن اعضای رستم رو اهدا کنه اما زال که انسانی روشن فکر نبود با عصبانیت جواب رد داد.

همه بالای سر رستم ناراحت و ساکت نشسته بودند که یهو مادر رستم داد زد: آهای زال زالک یه کاری بکن بچم از دست رفت.

زال فکری به سرش زد، پری را که سیمرغ به او داده بود را درآورد و میخواست آنرا آتش بزند که ناگهان یادش افتاد که کبریت ندارد... همه دنبال کبریت میگشتند که ناگهان زواره برادر رستم گفت من فندک دارمااا....

همه به زواره چپ چپ نگاه میکردند که چرا فندک دارد و آیا او سیگاریست؟؟؟ زال با حالتی عصبانی فندک را از زواره گرفت و گفت حساب توی سیگاری را بعدا میرسم.

زال پر را آتش زد و سیمرغ ظاهر شد؛ سیمرغ با عصبانیت گفت بچه تو که باز تو دردسر افتادی؟؟؟ داشتم فوتبال نگاه میکردم بارسا با رئال بازی داشت...

زال با حالتی مضطرب رو به سیمرغ گفت سیمرغ جان پسرم داره میمیره ال کلاسیکو بخوره توی سرم و بعد شروع کرد به گریه و زاری.

سیمرغ هم که از ناراحتی زال ناراحت شد گفت حالا آبغوره نگیر درستش میکنم.

اتاق عمل رو آماده کردند و سیمرغ شروع به جراحی رستم کرد.

در حین جراحی زواره با یک تبلت در دست وارد شد و به سیمرغ گفت ال کلاسیکو رو از نت برات گرفتم با خیال راحت ببینش...

خلاصه سیمرغ که نصف حواسش به ال کلاسیکو و نصف دیگر حواسش به جراحی رستم بود رستم را نجات داد.

 سیمرغ رو به رستم کرد وگفت اگر میخواهی اسفندیار را شکست دهی باید دو کار انجام بدی؛ اول اینکه در حین نبرد تلفن همراهش را بدزدی و لیست دوستان مجازیش و اسکرین شات از چت هاش را برای خانومش بفرستی و دومین راه هم اینکه تیر زهر آلودی به چشمانش بزنی.

رستم هر دو توصیه سیمرغ را اجرا کرد و دیگر اثری از اسفندیار روی کره ی زمین نماند.


نویسنده: مهدی داودزاده


بازدید سایت خود را میلیونی کنید
فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  فروش تجهیزات ویپ   |   مشاور ایرانی در لندن   |   تهران وکیل   |   گردشگری ارم بلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی مشاهده